محل تبلیغات شما



سالک از آغاز سیر تا پایانش سه گونه عبادت دارد:

  • محبّی: یعنی عبادت بر اساس محبّت و با عنوان محبّ بودن خود.
  • محبوبی: یعنی عبادت بر اساس محبّت و فقط با عنوان محبوب بودن خدا.
  • احرار: یعنی عبادتی که در آن انگیزه و نیت رخت بسته و بر اساس وحدت شکل می‌گیرد.

عبادت احرار همان عبادت شاکرانه و استحقاقی است که در بحث راههای مشابه و انحرافی سفر به تفصیل پیرامون این‌گونه عبادت بحث خواهد شد.

ب. تا اراده و نیت از سالک منتفی نگردد، سالک مشرک است و به توحید نمی‌رسد.

ج. سالکی که نیت از او منتفی گشت، هرگز به دنبال کشف و شهود نیست، زیرا خواستی ندارد.

د. معنای تَرکِ ترک» و ارادهٔ عدم اراده» و خواستنِ نخواستن» همان منتفی شدن نیت است.

ﻫ. منتفی شدن اراده و نیت و قطع طمع از عقبات راه و کریوه‌های سفر الی الله است.

ز. ترک اراده با اراده و قطع طمع با طمع، محال است، زیرا مصداق قاعدهٔ فلسفی ما استم وجوده عدمه محال»؛ چیزی که بودش نبودش را مستم باشد محال است»، می‌باشد.

ح. ترک اراده ذوق و حال می‌خواهد، نه فکر و قال.

ط. ترک اراده لذّتی دارد که همهٔ لذّت‌های دنیا با آن برابری نمی‌کند.

ی. راه دست‌یابی به ترک اراده احراق» است و احراق جز با تحقق به حال عجز و بی‌چارگی و درماندگی به دست نمی‌آید.

ک. در قرآن از طریقهٔ احراق استفاده شده است.

ل. طمع در وجود آدمی فطری است و با سرشت او گره خورده است.

ن. فنا در ذات احدیت بر اساس عبادت احرار پایه‌ریزی شده است


باید سالک به حقیقت ادراک کند که خداوند وجود او را وجودی طمّاع قرار داده است و هرچه بخواهد قطع طمع کند، چون سرشت او با طمع است؛ لذا منتج نتیجه‌ای نخواهد شد و قطع طمع از او ناچار مستم طمع دیگری است و به داعیهٔ طمعی بالاتر و عالی‌تر از آن مرحله دانی قطع طمع نموده است. بنابراین چون عاجز شد از قطع طمع و خود را زبون یافت، طبعاً امر خود را به خدا سپرده و از نیت قطع طمع دست برمی‌دارد. این عجز و بیچارگی ریشهٔ طمع را از نهاد او سوزانیده و او را پاک و پاکیزه می‌گرداند. البته باید دانست که ادراک این معنی نظری نیست و با نظر هم نتیجه نمی‌دهد، بلکه ادراک واقعی آن احتیاج به ذوق و پیدایش حال دارد. اگر کسی یک مرتبه این معنی را ذوقاً ادراک کند، خواهد فهمید که ادراک تمام لذّات دنیا و ما فیها برابری با این حقیقت نمی‌کند و علت اینکه این طریقه را احراق نامند، برای آن است که یک‌باره خرمن هستی‌ها و نیت‌ها و غصّه‌ها و مشکلات را می‌سوزاند و از ریشه و بن قطع می‌کند و اثری از آن در وجود سالک باقی نمی‌گذارد.

در قرآن کریم در مواردی از طریقهٔ احراقیه استفاده شده است. اگر کسی برای وصول به مقصود از این طریقه استفاده کند و در این راه مشی نماید، راهی را که باید چندین سال طی کند، در مدّت قلیلی خواهد پیمود.

. ادراک اینکه خداوند انسان را از اوّل طمّاع قرار داده است، مثل ادراک این می‌ماند که غنی علی الاطلاق (بی نیاز مطلق) بنده را از اوّل فقیر آفریده و سرشت او را با فقر خمیر کرده است، لهذا اثبات فقر و اثبات سؤال که لازمهٔ فقر است احتیاج به دلیل ندارد، کسی به فقیر نمی‌تواند ایراد کند که چرا سؤال می‌کنی، زیرا فرض فقر سؤال و گدایی است. بنابراین سالک راه خدا نیز اگر در حین سیر و حرکت طمع ورزد، باید متوجّه باشد که خداوند خمیرهٔ هستی او را از اوّل با طمع سرشته است و به هیچ عنوانی نمی‌تواند دندان طمع را بکشد و دست از طمع خود بشوید و از طرف دیگر چون فنا در ذات احدیت که بر اساس عبادت احرار پایه‌گذاری شده با طمع و نیت سازگار نیست، بنابراین بی‌چاره شده و حال اضطرار و بی‌چارگی عجیبی پیدا می‌کند که همان حال، او را از خودی او که مستم طمع است، عبور می‌دهد و پس از عبور از این مرحله دیگر انیت و خودیتی نیست که مستم طمع باشد. فافهم و تأمل جیداً [۲۴] (خوب دقت کن و بفهم


نمی دانم کذایی دقیقا به چه معنی است ولی بنده آن را بعنوان حالی غریب  که دیگران از شناخت آن حال عاجزند نام می برم. 

از سال 80 تا کنون 3 بار این حال به من دست داده است و من بدلیل علاقمندی به بازی های کامپیوتری  هواپیمایی جنگی بصورت هواپیما و موشک از آن تعبیر می کنم. 

از این به بعد متن جنگی می شود و خدا می داند اصلا از جنگ خوشم نمی آید ولی بصورت طنز از آن استفاده می کنم لذا از خط زیر به بعد جنگی می نویسم. 

تا کنون 3 بار موشک خورده زیر ما و هر بار به طریقی بلند شدیم تو هوا (حال عرفانی و فلسفی  پیدا کرده ام) و هر بار به طریقی از بالا سقوط کرده ام(به آرامش رسیدم) 

اولین باری که موشک خوردم سال 1380 بود که هنوز ازدواج نکرده بودم و خانواده کلی شک شده بودند و روانپزشکان مستاصل که چه مرضی داریم. این حال از آنجا دست داد که ناگهان با استاد سحا آشنا شدم و چند کتاب از وی خواندم و ناگهان متوجه شدم ای دل غافل امام زمان وجود دارد و ما چقدر از وجود نازنینش غافلیم. 

در عرض یک هفته آنچنان به درجه خلوص بالایی رسیده بودم که چشمم چیزهایی می دید که دیگران نمیدیدند و گوشم چیزهایی می شنید که دیگران نمی شنید و دماغم بوهایی حس می کرد که دیگران حس نمی کردند. 

در عرض یک هفته تبدیل به موجود خاص شده بودم و هم خودم وحشت زده شدم و چون نمی توانستم اینها را بروز ندهم اطرافیان خصوصا پدرم نیز خیلی شوکه شده بود که ای دل غافل پسرش از دست رفت. 

چون پدرم تمی دانست با این پدیده نو ظهور چه کند به ناچار دست به دامان روانپزشک شد و چون روانپزشک هم حیران شده بود که مت چه می گویم مرا دو هفته بستری کردند تا بفهمند مرض من چیست. 

خدا نکند آدمی گیر روانپزشک بیفتد که در آن صورت چه راست بری و چه چپ بری می گویند یک مرضی دارد. 

چه شبها که رزیدنت ها جهت کارورزی می آمدند و مرا سوال پیچ می کردند تا یک چیزی دستگیرشان شود و گاهی که خسته می کردند سرکارشان هم می گذاشتم. 

مثل آن روز که روی کاغذ نوشته بودند یا مهدی ادرک نی و داده بودند یک دیوانه که رنگ کند و او در حال رنگ آمیزی بود و از من پرسیدند که این نوشته املاء اش درسته و من گذاشتمشان سر کار و گفتم

چرا یا مهدی ادرک نی .  ادرک ها.  یعنی امام زمان بیا ما را درک کن

و توی دلم میگفتم بیچاره امام زمان چه حیرون هایی را باید بیاید درک کند یکیش خود من 

سال 80 به خاطر اینکه می دانستم نیاز به این همه دارو ندارم وانمود کردم امام زمان کیلویی چند تا خانواده دست از سرم بر دارند

سال 81 دوباره آتشفشان درونم شعله ور شد و اسفندیارپور به دادم رسید و با چلمن بازیش خاموشش کرد هنوز گلی به جمال اسد. 

این آتشفشان درونی مثل آتیش زیر خاکستر به ظاهر غیر فعال بود حتی سال 1390 با دعا در حرم امام رضا و دیدن استاد سحا مدیریت شد که کسی نفهمد آتیش روشنه و در سال 1395 که رسید به موتو قبل ان تموتو و خطر مرگ دوباره آتیشفشان فعال شد و اینبار آتیشش دامان خانم را گرفت. 

راستش پای مرگ خودم و دخترم میون اومد و قاطی کردم. 

خدا بگم مذهب جعفری را چکار کند که اومد دفتر و موشکی زد زیر ما و رفت و خودش هم نفهمید چه غلطی کرده اون سال اگر خانم مذهب جعفری را می  دید با دستهای هودش خفه اش می کرد سال خیلی سختی برای خانم بود بابت اون سال کل عمرم را مدیون خانم هستم طفلک پروانه وار دورم می چرخید تا آتشفشان را خانوش کند و دخترم خبر نشود. 

تا شد چند روز پیش

خانم افضلی کتاب را معرفی کرد بنام نیروی حال که این کتاب را آقای شهرزاد نعرفی کرده بود. 

نمی دانم 4 سال شاگردی شهرزاد را  کردم  چرا یکبار این کتاب را معرفی نکرده بود

چند صفحه اول این کتاب را خواندم دویاره موشک خوردم 

ولی این بار با بارهای دیگر فرق می کرد. 

دفعات گذشته وقتی شوت نی شدم تو هوا به مخ می آمدم زمین ولی اینبار مثل گربه تو هوا چرخی زدم و 4 چنگولی اومدم زمبن

خانم دوباره وحشت کرده بود که چکار کند با حال پریشان من 

مگر به حرفهای یک دیوانه می توان اعتماد کرد. 

راست بگی میگن حالت بده

چپ بگی میگن حالت بده

چند روزی دوباره به خانم بد گذشت. 

به من هم بد گذشت

ولی هر چه بود گذشت و مار به بیمارستان نرسید

خودمون آتشفشان را خاموش کردیم

با نیروی عشق

البته اینها همه کار خداست 

اینها جز تربیت اوست

و چه لذت بخش است

وقتی موشک می خوری و شوت می شوی تو فضا

گویا طی الارض می کنی

گویا در زمان جلو و عق می روی

خیلی حال می ده مثل اون درجه تو جک طوطی می مونه تا حسش نکنی درکش نمی کنی

یک جور نعشگی عرفانی و فلسفی است 

نمی دونم برای این حال واژه ای اختراع شده یا نه

فقط همین را بگویم. 

هر کلمه و هر جمله و هر شعر و هر آهنگی می شنوی کلی داستان عرفانی و فلسفی به ذهنت خطور می کند که تنها راه خلاصی از این همه درس یهویی فحش دادن است

دیروز یکی از همکاران بنام مجتخ می گفت مهندس یک کم بی ادب نشدی

چی بگم

گفتم من دورم حلقه حلقه است

دوستانی که به من نزدیک هستند به جز فحش و خنده چیزی دستگیرشان نمی شود اگر خوشت نمیاد از لایه یک ببرمت لایه دو

گفت نه همینطور خیلی خوبه 

گفتم اونهایی مه برسند به لایه صفر با اشاره چشم ابرو فحش رد و بدل میشه و کلی خنده و نشاط

مثلا وفتی می گوییم فلانی پدر سوخته است یعنی پدرش مرده بردنش جهنم و سوختنش

یا مثلا وقتی می گوییم خار فلانی منظور اینه فلانی خیلی گل هست و هر گلی خار داره. 

و 

که برخی بخاطر اینکه بالای سال است از گفتنش معذورم

برخی همکاران وقتی کنارم می نشینند و جدی بحث میکنند بعد از دو دقیقه با روحیه ای شاد و پر از نشاط از کنارم می روند و می آینده در لایه یک

و تو جلسات با یک اشاره می فهمند منظور چیه

بعضی وقتها تو خونه یک چیزی که نشت میکنه دخترم 10 ت جریمه ام میکنه طی این چند روز 70 ت جریمه شدم. 

خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خوشنود باشی و ما رستگار

خدایا چنان کن که همه حالشو ببرن

 


چون به سخاوت خو کرده باشی و در آن فن قایم گشته، چون متقاضیان جان بر تو آیند و از تو چان طلب کنند، بی هیچ زحمتی و دردی، آسان آسان جان خود را نثار ایشان کنی، و امانت حق را از حضرت باری تعالی دریغ نداری.(مناقب العارفین)


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بلاگ سفارت ایران برزیل